اسپنتان

ساخت وبلاگ
زنی که رو به رویم نشسته یکریز حرف می زند.نمی دانم او را چگونه از سر باز کنم؟می گویم"نماز عصر خوانده ای؟"با تعجب می گوید"منظورت نماز دیگر است؟"این بار من در عجب می مانم که او این کلمه ی کتابی را از کجا در لهجه ی غلیظ بلوچی اش جای داده است؟"در دل می گویم"لابد اصالت زبانش از من بیشتر است."رو به او می گویم"بله وقت نماز دیگر است."زن نگاهی به چهره ام می اندازد و می گوید"باشد الان می خوانم."روی چانه و وسط ابروهایش را خالکوبی کرده و موهای سیاهش را از فرق سر باز کرده و دو رشته از آن را به اندازه ی چهار انگشت کوتاه کرده و با گیره های سیاه روی طرفین سرش محکم کرده تا موها روی پیشانی اش نریزد.سیاهی چشمان ریز و موهای سیاهش جلب توجه می کند.در چشمانش زیرکی خاصی موج می زند که شاید بتوان آن را یک نوع حس وحشی و بکر تعریف کرد.معلوم است که در دل طبیعت بزرگ شده است.رو به زن می گویم"اینجا زنهایی در سن و سال شما موهای جلوی سرشان را کوتاه نمی کنند.چطور شده که موهایت را کوتاه کرده ای و بعد به این ظرافت طرفین سرت با گیره مو محکم کرده ای؟"لبخندی می زند و می گوید"در ملک ما رسم است که وقتی دخترها را عروس می کنند.مو اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نماز دیگر چند رکعت است,نماز دیگر,نماز دیگر یعنی چه, نویسنده : espantano بازدید : 170 تاريخ : دوشنبه 1 آذر 1395 ساعت: 5:14

باد سرد که می وزد آدمها و شاید زنها دوست دارند که به درون خانه ها بخزند.کنار سماور بنشینند.یک چای داغ برای خود بریزند.کتاب به دست بگیرند و برای خود یک داستان بخوانند.اما این آرزو در عمل کمتر جامه ی عمل می پوشد.قانون این است که همیشه یک نفر پیدا شود و بی خبر از افکارت خلوتت را به هم بزند.این قانون طبیعت از سالهایی که یک دختر دبیرستانی بودم تا به امروز همراهم بوده است.آن روزها وقتی کتاب و مجله می خواندم اولین کسی که اعتراض می کرد.مادر بود.به نظرش کتاب خواندن کار بیهوده ای بود و بهتر آن بود که به جای خواندن کتاب چند آیه از قرآن بخوانم یا سوزن دوزی بلوچ را بیاموزم.مادر نمی دانست که من در خفی قرآن را با معنی سه دور و چهار دور کرده ام و آخرش رمزی از آن نفهمیده ام.نمی دانست که نقش و نگارهای سوزن دوزی را بلدم اما حوصله ام را زود سر می برد.اما داستان و رمان خواندن یک دنیای دیگر داشت.همیشه به خودم کلک می زدم و آخر رمان را اول می خواندم.برایم مهم بود که آخر داستان به کجا می رسد و ته بیشتر رمانها به خیر می گذشت.برخلاف امروزی ها که درگیر داستان می شوی و داستان به سرانجام نمی رسد.امروز برای خودم یک اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : باد شمال,باد شمال دریای مدیترانه,باد شمالی دریای مدیترانه, نویسنده : espantano بازدید : 174 تاريخ : دوشنبه 1 آذر 1395 ساعت: 5:14

از دانش آموزان می پرسم "بلوچ به خاک رس چه می گوید؟"ریحانه دستش را بالا می گیرد و می گوید"تا جایی که به یاد داریم خاک رس ،خاک رس است.به ما کلمه ی دیگری یاد نداده اند."دختران دیگر می گویند"معنی بلوچی دارد ولی یادمان نمی آید."فریده که از یک روستای دور و مرزی به این مدرسه آمده است.دستش را بالا می گیرد و خاک رس را برای همکلاسی هایش معنی می کند.فاطمه می گوید"من هم بلد بودم ولی یادم رفته بود."بچه ها می خندند و می گویند"خانم اجازه الکی می گوید.او هم بلد نبود."حفصه غصه می خورد و می گوید"خانم اجازه آخرش زبان بلوچی از یاد می رود و حرف زدنها فارسی می شود."می گویم"ولی شما نمی گذارید که زبان مادری تان نابود شود."حفصه می گوید"ولی من می دانم که از بین می رود."در جوابش سخنی نمی گویم.شاید حق با حفصه باشد. اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : خاک رس,خاک رس به انگلیسی,خاک رس از کجا بخرم, نویسنده : espantano بازدید : 166 تاريخ : دوشنبه 1 آذر 1395 ساعت: 5:14

جلوی در دفتر مدرسه که می رسم یاد حرف سحر می افتم.برای چندمین بار بعد از من سر کلاس آمده بود.به او گفتم"برو دفتر و بگو بعد از معلم سر کلاس رفته ام."خندید و گفت"خوب اجازه بدهید بیایم داخل یکی از دفترهای خودم بروم.بهتر از دفتر مدرسه است."قبل از آنکه حرفی بزنم.بچه های دیگر بابت حرفش به او نسبت بی ادبی دادند و در کلاس را به رویش بستند.جلوی در دفتر یک جفت کفش مردانه پارک شده است.کفش ها از حد معمول کفش های مردانه بزرگتر است.وارد می شوم و سلام می کنم.همکاران صمیمی کنار هم نشسته اند.هیچ کس چادر سیاه و کشدارش را سر نکرده است.زیرچشمی نگاهی به مهمان خودمانی می اندازم.مرد مسنی با محاسن بلند و عصای چوبی روی یکی از صندلی ها نشسته و رو به مدیر و معاون سخن می گوید.من هم هم ردیف با همکارانم می نشینم و با اشاره از مدیر جدید مدرسه جریان را می پرسم.خانم معاون می گوید"پدر ملیحه است."مرد مسن سکوت می کند و نگاهی به معلم ها می اندازد.خانم مدیر می گوید"درس و رفتار ملیحه چگونه است."بیشترشان ملیحه را نمی شناسند.رو به مرد مسن می گویم"دخترت از لحاظ درس و رفتار خوب است."مرد می گوید"ملیحه کلاس ششم را که تمام کرد از ا اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : دفتر قديم,دفترچه انتخاب رشته 95,دفتر مقام معظم, نویسنده : espantano بازدید : 181 تاريخ : دوشنبه 1 آذر 1395 ساعت: 5:14

چند بار از کنار قلعه ی خشتی و گلی سینوکان جالق گذشته بودم.یک بار با خودم گفته بودم"خوب این هم یک بنای گلی است مثل بناهای دیگر احتیاج به دیدن ندارد."بار دوم آنقدر آن را کوچک دیده بودم که دلم نخواسته بود به خود زحمت دیدار بدهم.بار سوم وقت تنگ بود و آرام از کنارش گذشتم.اما این بار از سر بیکاری یا هر دلیل پنهان دیگری برای بازدید قلعه به سینوکان رفتم.از ماشین که پیاده شدم و به قلعه نگاه انداختم برخلاف انتظارم آنقدرها کوچک هم نبود.مثل ساختمان های سه طبقه بود که به جای بتن و سیمان و تیراهن با خشت و چوب و گل بنا شده بود.قلعه نیاز به مرمت درست و حسابی داشت.ناودانهایش خراب شده بود و آب باران خشت و گل را با خود شسته و روی دیوارها شکاف ایجاد کرده بود.جلوتر که رفتم صدای چند مرد از داخل یکی از خرابه های اطراف قلعه به گوش می رسید.پسرم گفت"مامان تو دیگر جلوتر نیا!مگر صدای مردها را نمی شنوی؟"گفتم"می شنوم کر که نیستم."نگاهی به برادرم انداختم که به گفتگوی ما گوش می داد.شاید در دل می خواستم که از او مجوز ادامه ی بازدید را بگیرم.برادرم گفت"از صدایشان معلوم است که معتاد هستند.پای بساط خود نشسته اند و کار به اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : سینوکان,روستای سینوکان,قلعه سینوکان, نویسنده : espantano بازدید : 182 تاريخ : دوشنبه 1 آذر 1395 ساعت: 5:14